15 بهمن 96

ساخت وبلاگ
امروز 1 شنبه

5 شنبه رفتیم خونه مادر شوهر 

رفتیم فقط مادرو پدرو ریحانه و زهرا بودن.

زهرا یه سلام کرد و بدون حال و احوال سریع رفت بیرون که فهمیدیم رفته خونه دختر خالش.

بعد یه نیم ساعت دیدیم سمیه و دخترش اومدن.

سرمای بدی خورده بودن.

 ویانام الان 1 هفتس درگیر سرماخوردگیه

خلاصه ساعت 10 این طورا سعیده خانمم اومد و هی همشون به ترمه توجه ویژه ای داشتن.

شاید فک میکنن من ناراحت میشم این رفتارارو میکنن. نمیدونم.

اما من همش میگم ترمه خیلی کوچولوعه شیرینه. خوب بچه تره بهش توجه بیشتری میشه.

بعد تو هفته پیش شوهرم چند تا عکس گذاش از دبی. گفتم نزار میفهمن . گف نه نمیفهمن و اگه بفهمنم میگیم چند ماهه پیشه.

خلاصه سعیده گف کجا رفتیدو شوهرم هی پیچوند. اما اخر سر لو داد دبی رفتیم. اما در کل انگار ارث پدریه سعیده رو خورده باشیم. یه حالت خاصی بود. برام اون حالتاش جالب نبود.انگار داش میترکید از حسادت.

نگو قبل رفتن شوهرم زنگ زده مادره گفته ما داریم میریم جایی.

خوب اونام دوزاریشون افتاده سفره با گذاشتن عکس فهمیدن دبیه.

سمیه هم یسری حرفا زد. ( که اره خیر محمود به کسی نمیرسه) خوب اون کارگاهی که شوهرت الان داره با پول محموده. جالبه اصلاااااا دست محمود براشون نمک نداره. کارایی که کرده رو نمیبینن.


دردو دل باخدا...
ما را در سایت دردو دل باخدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardodelbakhoda9 بازدید : 330 تاريخ : پنجشنبه 26 بهمن 1396 ساعت: 11:36